قلعه یوسفآباد ٤ در داشت و روی هرکدام هم دژبانی که وظیفهاش نظارت بر ورود و خروج مردم بود. روزها ساکنان که همه کشاورز بودند از قلعه بیرون میرفتند برای کشاورزی و شبها به قلعه برمیگشتند. رحمانیپناه میگوید: «هم قنات داشتیم، هم آسیاب، هم کاروانسرا. مرحوم عجایبی، از خیران محله، یک آسیاب وقف محله کرده بود. فرزندانش آسیاب آبی ١۵٠سالهشان را بهعنوان یک ظرفیت گردشگری هنوز حفظ کردهاند. کشاورزان از اراضی طرشت و جاهای دیگر گندمهایشان را برای آسیاب با مال میآوردند، شبها در کاروانسرای سراستخر در انتهای یوسفآباد اتراق میکردند، کارشان که تمام میشد صبح به خانههایشان بر میگشتند. آب هم در قنات جاری بود. آب را میراب میآورد و آب انبارها را پر میکرد. هر کسی در خانهاش یک حوض داشت و تلمبه دستی . کسانی که خیلی وضعشان بهتر بود پمپ برقی داشتند.»
میرزا یوسف آشتیانی، ملقب به مستوفیالممالک، چنان که از کتابهای تاریخی برمیآید، دستبهخیر بوده است. میگویند در دوران قحطی در ایران، بخش زیادی از املاک پدریاش را فروخت و کارگران زیادی را بهکار گرفت تا باغهایی برایش بسازند. ساخت باغها تا پایان قحطی طول کشید و به این ترتیب هم کارگران نانی برای خوردن داشتند و هم تهران صاحب محلهای و پردار و درخت به نام یوسفآباد شد.
تپه ندید، دره مخوف یوسفآباد
رحمانیپناه از زمستانهای پربرف آن سالها هم میگوید، زمانی که ٦ سال بیشتر نداشت و ارتفاع برف به بالاتر از قدوقامتش میرسید و مردم برای رفتوآمد ناچار بودند از میانبرف تونل باز کنند. خاطرهای هم از آن روزها به یاد میآورد: «در هر خانهای یک کرسی بود که با زغال گرم میشد. من هم بچه بودم و زیر کرسی خوابیده بودم که دچار گازگرفتگی شدم و بیهوش و حال. ماشین هم که نبود؛ مرحوم پدرم هر طور شده مرا به بیمارستان ۵۰۱ رساند و نجات پیدا کردم.»
آسیاب ١۵٠ساله و کاروانسرایی که دیگر نیست
بیشتر بخوانید:
رحمانیپناه همهجا با لذت از محله قدیمش یاد میکند، حتی زمانی که بخواهد از خانههای ٦٠ سال پیش بگوید که گلی بوده با سقفهایی از تیرچوبی و حصیر، یا ناامنی و ترسناکی جایی به نام «تپه ندید»، همان خیابان جهانآرای امروز خودمان: «یوسفآباد یا تپه ماهور، همهاش تپه بود و باغ. خیابانی به نام جهانآرا اصلا وجود نداشت. درهای بود مخوف، ترسناک و خاکی که به آن تپه ندید میگفتند. جنوب این دره هم زندان قزلقلعه بود. از سال ١٣٤٤ یوسفآباد با رونق ساختوساز شد یوسفآبادی که امروز میبینید. باغها یکییکی از بین رفت و خانه و آپارتمان جای آن سبز شد. »
رحمانیپناه میگوید: «اصلا چیزی به نام برق وجود نداشت. برق ٢٠-۳۰ خانوار اینجا از بیمارستان ۵٠١ ارتش تامین میشد. به این صورت که ساعت ٤ یا ۵ بعد از ظهر که هوا تاریک میشد سرباز بیمارستان برق را روشن میکرد و چون سیستم تولید برق گازوئیلی بود، یک ساعت بعد که گازوئیل تمام میشد، دیگر برق نداشتیم. همه در خانهها چراغ پیریموس و گردسوز داشتند.
جمشید رحمانیپناه، ساکن قدیمی یوسفآباد، در آستانه ٧٠سالگی، به قول خودش، قبالهکهنه این محله پرطرفدار بین پایتختنشینان است. خانوادهاش از صد سال پیش ساکن اینجاست.تهران قدیم و بهویژه یوسفآباد را بهخوبی میشناسد، آن هم بهواسطه علاقه و مطالعات فراوانش در این حوزه. یوسفآباد را با تپههای فراوان و درختان گیلاس و توتش به یاد دارد، آنجا که میگوید بخشی از خاطراتش در این باغها و بازیهای کودکیاش در این تپهها که گاه ارتفاعشان تا ٢٠ متر هم میرسیده رقم خورده است.
35217
منبع: https://www.khabaronline.ir/news/1722607/%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%AE%D9%88%D9%81-%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF-%D9%88-%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%DA%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D8%AF%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%AF%D9%85
رحمانیپناه میگوید: «حالا باید سراغ یوسفآباد و درختان بسیار و باغهای سرسبزش را از کتابها گرفت.»